پاسخ شهید بهشتی به حاج آقا جعفری:درس دانشگاه را تمام کنید بعدا وارد حوزه شوید
سال ۵۴ من در رشته ریاضی دانشگاه اصفهان قبول شدم تا ۵۶ ادامه دادم ولی با حضور در تظاهرات ضد رژیم شاه و پیشتازی مبارزات دانشجویی تصمیم گرفتم تغییر رشته دهم؛ رفتم رشته روان شناسی؛ سال ۵۸ سال دوم روانشناسی بودم که دانشگاهها به خاطر انقلاب فرهنگی تعطیل شد
من در پی شهادت شهید مطهری و پیام بی بدیل امام در مورد ایشان تصمیم گرفتم دانشگاه را رها کنم و بروم قم برای طلبگی؛ یکی از همکلاسی های دوره دبیرستانم که بعد از دیپلم مستقیما رفت قم و آن موقع سال چهارم طلبگی اش بود پیشنهاد کرد که برو پیش آیت الله بهشتی و با ایشان مشورت کن یادش بخیر حاج آقا اکبر ترابی بود از روستای قارنه ی جرقویه ی اصفهان؛
رفتم تهران و منزل شهید بهشتی را پیدا کردم در قلهک؛ ساعت یک بعدازظهر زنگ منزلشان را زدم؛ دانشجو بودم دیگه؛ از دانشجو نمیشه انتظار داشت که در این موارد وقت شناس باشد؛
{سال ۷۹ یا ۸۰ بود، من یکی دوسالی بود که از دانشگاه علوم پزشکی اصفهان رفته بودم تهران، هرروز صبح از قم میرفتم تهران و شب برمیگشتم قم تا شام میخوردم میشد ساعت ۱۲؛ یکشب ساعت یک بعد از نیمهشب تازه خوابم برده بود که گوشیم زنگ خورد، اینقدر گیج بودم که هرچه اون طرف میگفت حاجآقا منم خسرو رحیمی من میگفتم بله اسم تون آشناست اما نمیشناختم درحالیکه از دوستان صمیمی علوم پزشکی بود؛ دانشجو یعنی این؛ حالا چهکار مهمی داشت؟ گفت:
“ما با دانشجوهای علوم پزشکی اومدیم بریم مرقد امام بچهها گفتند دلمون برا حاجآقا تنگشده بهش زنگ بزنید بیاد عوارضی قم ببینیمش!
بالاخره به هوش اومدم و شناختم و گفتم چشم الآن میام؛ رفتم دیدمشون و برگشتم خونه؛}
بنده خدا شهید بهشتی با چشم خوابآلود آمد درب را باز کرد من عذرخواهی کردم؛ گفتم ببخشید بد موقع مزاحمتان شدم؛ من از اصفهان آمدهام در مورد تصمیم خودم نظر شمارا بپرسم؛ ایشان گفتند:
“خواهش میکنم آقا شما ببخشید که من الآن نمیتوانم از جنابعالی پذیرایی کنم ساعت ۵ تشریف بیاورید اینجا جلسهای داریم شما هم شرکت کنید و مسئلهتان را مطرح بفرمایید گفتم چشم.
از سال ۵۸ که منِ دانشجو، شهید بهشتی رو از خواب ناز پروندم تا شبی که خسرو منو از خواب ناز پروند ۲۱ سال گذشته بود شهید بهشتی شجاعانه گفت ببخشید و برگشت خوابید ولی من نتونستم صریح بگم ببخشید؛ خدا عجب صبری داره اینه که میگن:
“اذیت می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یادم نیست آن ۴ ساعت کجا رفتم ولی ساعت ۵ که آمدم همه ی اعضای جلسه بودند بعداً فهمیدم سلسله جلسات شناخت» شهید بهشتی بوده؛ قبل از شروع جلسهشان مرحوم شهید مظلوم فرمودند:
“برادر عزیز ما جناب آقای جعفری از اصفهان تشریف آوردهاند سؤالی دارند مطرح میکنند آقایان نظر بدهند؛ آقای جعفری! بفرمایید سؤالتان را مطرح کنید!
تصمیمم را گفتم شهید از اول جلسه گرفتند و گفتند آقای …. شما نظرتان چیست؟ جواب داد، دومی و سومی و.. تا رسید به آبدارچی و…من دیدم این رشته سری دراز دارد گفتم ببخشید من از اصفهان آمدهام اینجا که نظر شمارا بدانم
خدا رحمتش کند فرمودند:
“نظر من این است که شما درس دانشگاه را تمام کنید بعداً وارد حوزه شوید «
گفتم چشم و از جلسه خداحافظی کردم و آمدم اصفهان ولی با تعطیلی دانشگاهها درس طلبگی را شروع کردم بعد هم که دانشگاهها باز شد به حرف شهید مظلوم عمل کردم و درسم را تمام کردم.
جالب بود که به خاطر خوشاخلاقی ایشان اصلاً ناراحت نشدم که ایشان نگفت بفرمایید داخل منزل بااینکه گفتم از اصفهان آمدهام؛ برعکس از صراحت توأم باصداقت ایشان لذت بردم گفتند:
ببخشید که الآن نمیتوانم از شما پذیرایی کنم»
لذا مقام معظم رهبری از ما خواستند که:
“با دانشجویان با صراحت و صداقت برخورد کنید .
حضرت آقا میدانند که دانشجوها از صراحت خوششان میآید البته چنانچه باصداقت همراه باشد.
برگرفته از خاطرات شیرین (۱۰)کانال ایتا آثار جعفری
بازدیدها: ۸۲