مناجات خودمونی

نصفه شب از خواب پریدم و نگاهی به ساعت کردم و هوس نماز شب کردم،دروغ چرا، حسش بود اما حالش نبود

خواستم بازم بخوابم که یهو خندم گرفت و شروع کردم به حرف زدن با خدا

گفتم خدا،خدایی خیلی باحالی،خسته نشدی من و امثال منو آفریدی و هزار نعمت دادی تا به قول خودت باهاش به تو برسیم،ما هم نامردی نکردیم و نعمتات رو قورت کشیدیم و یه آبم روش،بعدشم به هر چیزی رسیدیم الا تو

خمیازه ای کشیدم و به دنبال خدا نگاهی به سقف انداختم و گفتم نکنه تو این فکری حال بدی، حال بدی و یهو اساسی حال بگیری

جون من بی خیال شو خودت لوسمون کردی از فکر عذاب بیا بیرون

بعد آهی کشیدم و گفتم،میدونی خدا ،تقصیر خودته که خدایی کردن بلد نیستی،من اگه جا تو بودم،جون تو دنیا رو گلستون میکردم

نه اینکه فکر کنی ادما رو غرق نعمت میکردم،نه،ولی کارام حساب داشت و کتاب

یعنی چی کرور کرور بی چشم داشت نعمت میدی،حساب حسابه کاکا برادر،آدما رو نباید لوس کرد ،با آدما قدم به قدم پیش برو یه قدم تو یه قدم اونا

بعد تازه من آدما رو خوب میشناسم ،حساب کتابا رو نزار برا بعد و اون دنیا ،کافیه یه بار دست از پا خطا کردند بزنی قلم پاشون رو خورد کنی ،دیگه تا آخر عمرشون باهاتن

اینقد هم از خوبیات تعریف نکن اینا جنبه ندارن،هی میگی کریمم،رحیمم،دیگه باورشون نمیشه مو رو از ماست میکشی،میگن بیخیال،می بخشه

در ضمن اگه فکر میکنی با توجه به عظمت خلقت و آفریده هات به عظمت تو میرسند سخت در اشتباهی،بزن هر از چند گاهی یه جا رو کن فیکون کن ببین چطور محو بزرگیت میشن

خلاصه میخواستم بگم هر چی میکشیم از خوبی هات میکشیم، وگر نه ما آدمای خوبی هستیم

بعد هم خنده ای کردم و از رؤیای خدا شدن بیرون اومدم و به یاد اون ترانه نگاهی دوباره به سقف کردم و گفتم

قربونت برم خدا،چقدر غریبی تو زمین

حالا دیگه هم حسش رو داشتم و هم حالش،از جا بلند شدم و وضو گرفتم برا خوندن نماز شکر، به پاس داشتن خدایی که ،خدای خوبیهاست

بازدیدها: ۱۲۸

 
اشتراگذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.