شایعه کردند که حاج آقا جعفری را وسط دانشگاه علوم پزشکی می زنند

در آن پنج سالی که در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بودم چهار سالش رئیس دانشگاه آقای دکتر حمیدرضا جمشیدی بود؛ شیرازی بود اهل نیریز ؛ یادش بخیر خیلی همکاری خوبی با نهاد داشت ولی مجموعه ی روسای دانشکده ها و معاونان خیلی دل خوشی از آخوندها نداشتند یک روز یکی از آنها در جلسه می خواست مرا دست بیندازد؛ گفت :
” دیروز رفتم یه جایی یک آخوند آنجا بود و بقیه همه آدم بودند” همه با قهقهه ی بلند خندیدند من هم گفتم:

” درست میگه آقای دکتر ، به قول یکی از دانشجوهای شما(منظورم عباس ذاکریان بود)حرف خوبی می زد می گفت:
“ما آدم ها چقدر بدبختیم که وقتی یه آخوند یک جنایتی می کنه و خلع لباسش می کنند تازه میشه مثل ما آدم ها”یه خنده ی سردی کردند به جای گریه.

یه دفعه هم تعجب کرده بودم که چرا اینقدر دکتر جمشیدی تاکید می کنه که حاج آقا جلسه شورای فرهنگی حتما تشریف بیارید ؛ وقتی جلسه تشکیل شد دیدم همه ی امامان جماعت را دعوت کرده اند و با شروع جلسه یکی از ائمه ی جماعت شروع کرد انتقاد از من تمام که شد دومی هم شروع کرد که وفتی حاج آقا ابطحی بود حق الزحمه ی ما به موقع داده می شد ، از وقتی جعفری آمده خیلی نامنظم شده و….” من متوجه شدم که قصه ادامه دار هست و بقبه هم میخواهند همین انتقادات را ادامه دهند و گرداننده ی پشت صحنه معاونت فرهنگیه ؛ تصمیم گرفتم متوقفش کنم چون ذینفع اصلی کسی دیگر است،

گفتم: آقایان مرا با حاج آقا ابطحی بزرگوار مقایسه نکنند من کجا و ایشان کجا؟

مثل آن همسر شهیدی که بعد از شهید با دیگری ازدواج کرده بود و مرتب از او انتقاد می کرد و می گفت شهید خوب بود ، منظم بود و…. آن بیچاره هم گفت اینقدر مرا با شهید مقایسه نکن خب اگر من هم خوب بودم که شهید شده بودم ، اینجا نبودم”

سفره ی سودجویی و تفرقه افکنی معاونت برچیده شد بعد هم بچه ها کمک کردند آن معاونت رفت که قصه اش مفصل است.
وقتی دکتر جمشیدی داشت می رفت بهش گفتم آقای دکتر! حالا که دیگه ذینفع نیستید یه کمکی به من بکنید بفرمایید نهاد بهترین کاری که میتونه بکنه چیه؟ چون من طرح کادم را با شما سپری کردم اول کارم بود ، رانندگیم ناشیانه بود ، می خواستم دنده عوض کنم فرمون از دستم در می رفت ، کلاچ و ترمز رو گم می کردم.
گفت:
“نه حاج آقا ! رانندگی تون پایه یک بود ؛ حاج آقا اون جلساتی که با ۳۰۰ نفر از بسبجی ها و فعالان فرهنگی می گذاشید از اول جلسه تا ختم جلسه بدن ما می لرزید می گفتیم حاج آقا می خواد چکار بکنه ”
در واقع راهنمایی کرد که بهترین کار نهاد استمرار جلسات با نیروهای بسیج و فعالان فرهنگی دانشگاه است .
چه سخن دقیق و بجا و مجرب و کارشناسی شده ای!!

خب دکتر جمشیدی انصافا سعه ی صدر عجیبی داشت در جلسات هیئت رئیسه نامه ی حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر را قبل از دستور جلسه مرور می کردم دکتر هم خیلی خوشحال می شد حتی خوشحالی اش را به نهاد مرکز هم منعکس می کرد آنها به من می گفتند که رئیس تعریف کرد
وقتی دولت آقای خاتمی اومد
دوسال او را نگه داشتند ، بعد رئیس دیگری آمد که الآن هم استاندار دولت آقای روحانی است ؛ مرتب به تهران زنگ می زد و می گفت :
” تصمیم گرفته اند حاج آقا جعفری را وسط دانشگاه بزنند ، و من برای حیثیت روحانیت می ترسم ؛ دیر بجنبید این اتفاق می افتد ؛ حاج آقای قمی هم که تازه رئیس نهاد مرکز شده بود باور کرده بود.

تابستان سال ۷۸ بود حاج آقای قمی به من گفت شما خانواده دوشهید هستید و صاحب اختیارید ولی اگر خواستید منتقل شوید من در خدمتم ؛ من هم گفتم حتما ، چشم.

خودم مقدمات تودیعم را فراهم کردم ولی مدیریت به گونه ای سین برنامه و جنس مجری را چیده بودند که مطمئن بودند من حساسیت نشان می دهم برای تودیع و معارفه ی دو آخوند ، یک مجری خانم سانتی مانتال گذاشته بودند و… دانشجوها هم حسابی عصبانی بودند ؛

من هم برعکس ِ همیشه آن روز پرحوصله شده بودم و آنها را دعوت به آرامش می کردم حاج آقای قمی هم می ترسید اگر من آخرین سخنران باشم چیزهایی بگویم که او نتواند جمعش کند
لذا اصرار داشت که حتما قبل از خودش من حرف بزنم ؛ از قضا بر خلاف پیش بینی های همه ی برنامه ریزان من یک سخنرانی گل و بلبلی خوبی ارائه دادم و شعر وحدت ملا محسن فیض کاشانی را خواندم که ورق برگشت و حاج آقای قمی چقدر خوشحال شد که نیروی او آبروریزی نکرد.

خدا عاقبتمان را بخیر کند
حاج قاسم در چه حال و هوایی بود و ما در چه حال و هوایی؟

خدایا مارا ببخش وببر.

برگرفته از خاطرات شیرین ۱۱ کانال ایتای آثار غلامحسین جعفری

بازدیدها: ۵۳

 
اشتراگذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.