حرومت باشه

یادش بخیر اونروزا
یادمه وقتی کسی تغذیمو میقاپید و فلنگ رو میبست،همینکه داد میزدم حرومت باشه،مثل ترمز ای بی اس عمل میکرد
اما حالا همه چی عوض شده
احمد،همکلاسی قدیمی و یار جون جونیم، رییس بانک شده،خدای کلک شده،شیطون چه وامایی که به رفقای کله گندش نمیده و چه پوستایی که برا یه وام فینگیلی از بدبخت بیچاره ها نمیکَنه
یه روز که کارم پیشش گیر کرد،همین که گفتم که این کارا حرومه، پوزخندی زد و دکمه ی کنارش رو زد ،که یه خانومه اعلام کرد( نفر صد و بیست و سه) و منم فهمیدم باید برم
هیچ وقت باورم نمیشد جواد خینگه با اون آی کیوش شورا بشه،اما الله و اکبر از کارای خدا و رأی های مردم
ماشالا یلی شده،باغ داره،صحرا داره،جریب جریب زمین داره و تازه خیلی چیزا داره که داره ولی میگه نداره
یه روز که گند یکی از هاپولی هاپولاش در اومد،همینکه گفتم پسر حرومه،یه نگاه به ساعتش انداخت و گفت اوه یادم رفت،با دهیار جلسه دارم ،فعلا بای
قادر هم مثل من از اول معلوم بود دوره گرد میشه، یه روز که از کار و کاسبیا تعریف میکردیم لح لح میزد واسه مشتریایی که فرق مس و آهن رو نمیدونند و خدا خدا میکرد هفته ای یه دونش نصیبش بشه،اما همینکه گفتم پسر حرومه،خیلی مودبانه گفت: وخی جعمش کن عمو
یه روز که حاج کمال سراغ یه دکتر جراح خوب رو میگرفت،یاد همکلاسی قدیمیم ناصر افتادم و با مکافات حاج کمال رو پیشش بردم و از بی پولیاش و گرفتاریاش و درد و رنجاش گفتم،اما ناصر با همه ی ادعا هاش،بزرگترین تخفیفی که بهم داد این بود که زیر میزیش رو نصف کرد،همینکه گفتم پسر حرومه،داد زد نفر بعدی و یه نگاه به ما انداخت و گفت خدا شفای عاجل به شما و اقا کمال عنایت فرماید
راستی عماد هم بالاخره آخوند شد،بنده خدا عمرش رو صرف هدایت بندگان به بیراهه رفته میکنه
یه روز که حاج تقی دنبال روضه خون میگشت با هزار فیس و افاده گوشیم رو برداشتم و یه زنگ به حاج اقا زدم وخواستم قبول دعوت کنه برای وعظ بندگان بی نوا،اما همینکه اسم حاج تقی اومد قبول نکرد، گویا سال قبل تو پاکت مزدش کم لطفی کرده بود،اومدم بگم حومه ،که یادم اومد ای بابا، پیش غازی و معلق بازی
حیف وقت ندارم وگرنه از اوس ممد و اکبر قصاب و رحمت فری که تازگیا مشاور املاک زده و عباس تپل و بنگاه ماشینش هم واستون میگفتم
راستی یادم رفت بگم امروز یه خودکار از جیب حسن دیلاق کش رفتم،عالی،درجه یک،جون میده واسه نوشتن،بنده خدا هر چی داد زد حرومت باشه،محلش نذاشتم
میگم یه سوال
چی شد که اینجور شد
چرا دیگه خیلی چیزا جواب نمیده
جه بلایی سر تلخی حروم اومده که کام خیلی هامون بهش عادت کرده

بازدیدها: ۳۱۵

 
اشتراگذاری
6 دیدگاه ها
  1. رسول سلیمانی نوشته:

    این یک داستان خیالی با شخصیتهای غیر واقعی، بر گرفته از بطن واقعی جامعه است
    دوستان و همکلاسیهای من همه از بهترینها هستند

     
  2. ؟؟ نوشته:

    خلاف جهت اقیانوسی که کل جامعه رو فرا گرفته حرکت کردن، مرررد میخاد که دیگه کسی نیست
    ولی اگه کسی به واقع بود _ نه صرفا کسی که آب گیرش نیاد و الا نهنگ صید میکردا_ قرب و منزلت این کجا و اون ادم قدیم کجا.
    فقط دعا کنیم سرعتمون رو در این اقیانوس کم کنیم
    شاید دستمون رو گرفتن

     
  3. چوجی اویری نوشته:

    اگه داستان رو خودتون نوشتید که خیلی خوب بود و
    اول اینو جواب بدید تا ببینم میشه اونچه که پیکوم نیاز داره تا بعد.
    عالی بود داستان .فقط خودتون نوشتید؟؟؟؟

     
  4. جواد رحیمی نوشته:

    سلام و خدا قوت
    مطالبی که در بخش نویسندگان سایت پیکانی ها درج میشه، نویسنده اش خود عزیزان هستند.اگر در قسمت ارتباط با ما درخواستتون برای نویسندگی یا کاری که در نظر دارید ارسال کنید؛ ممنون میشیم.
    موفق باشید.

     
  5. فاتحی نوشته:

    احسنت احسنت اخوی …

     
  6. فاتحی پیکانی نوشته:

    الناس علی دین ملوکهم
    (مردم شبیه حاکمان خود میشوند)

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.