بزرگی استاد غالب بر خردسالی دانش آموز-خاطره ای از معلم ریاضی رسول سعادت

همونطور که از اسم “معلم” پیداست  به معنای تعلیم دهنده و آموزش دهنده است ،
بعضی از معلمین نسبت به تعریفی که از علم و عالم دارند ، بذر علم مکتوب در کتب درسی را در سرزمین ذهن میکارن،
ولی برخی از معلمین به این حداقل وظیفه عرفی و قانونی خود بسنده نمیکنن و در مسیر رسالتی که بر عهده گرفتند نگاهی فراتر از عقل و ذهن دانش آموزاشون دارند و به پرورش ابعاد معنوی دانش آموزان نیز وارد میشن ،این اساتید وظایف خود را محدود به حداقل وظایف عرفی و قانونی نمی دونند و سرزمینی به وسعت بزرگی انسان و انسانیت برای خود تعریف میکنند و دانش آموزان را محیط بر این سرزمین پرورش میدن .

در روستای پیکان نیز از این قبیل ، معلم هایی داشتیم که علیرغم اینکه کارمند آموزش و پرورش بودند، معلم اخلاق هم بودند .

قطعا این اساتید خاطرات آموزنده ای  را در ذهن دانش آموزاشون حک کردند ،در اینجا به یکی دو مورد از این خاطرات اشاره میشه ؛

یادمه یه شب تا صبح سر مزرعه آبیار بودم مطابق معمول کتاب و دفترم را میبردم صحرا که تکالیفمو انجام بدم و درسامم مرور کنم
فردای اونشب تا رفتم که برسم پیکوم کلاس شروع شده بود و نرسیدم برم خونه تا لباسم که شب خاک و گلی شده بود تعویض کنم،
همین که در زدم و وارد کلاس شدم چند تا از دانش آموزا با شیطنت کودکانه قهقهه ای سر دادند و بخاطر ظاهر ژولیده پولیده ای که دیدند شروع به تمسخر کردند
دبیر ریاضی که این وضعیت را دیدند گفتند چرا لباست کثیفه ،گفتم آبیار بودیم میرفتم خونه و برگردم کلاس تموم میشد وقتی اینو شنیدند رو کردند به بچه هایی که مسخره میکردند و گفتند ؛ باید یاد بگیرید ، با تموم این مشکلات ،نمراتش بیسته ، مگه کار کردن عیبه ؟ و به عنوان تشویق در حضور بچه ها یه نمره ۲۰ تو دفتر ثبت نمرات برام ثبت کردند* و بعد دستاشونو بلند کردند و کف دستاشونو نشون بچه ها دادند گفتند به نظرتون اینا کف دست یه معلمه ، کف دستاشون پینه بسته بود و گهگاهی پینه های دستشون از زحمت زیاد ترک خورده بود ، بعد گفتند کار عیب نیست زشتم نیست من خودم دیشب تا صبح آبیار بودم الانم سر کلاس شرکت کردم (البته یه نکته ای را اضافه کنم که اون سالها حقوق معلمی به سختی کفاف زندگی را میداد و اکثر معلمها و دبیرها یه شغلی کنار رسالت معلمی داشتند و کمتر نگاه اقتصادی به شغل معلمی داشتند )

یه روزم صبح تا ظهر با ایشون کلاس داشتیم ،با اینکه نیم ساعتی از وقت کلاس گذشته بود ولی هنوز نیومده بودند ،
مدیر مدرسه وارد کلاس شدند و گفتند دبیرتون امروز نمیان سر کلاس ،میتونید بروید خونه و برای کلاس بعد از ظهر بیایید
برای همه عجیب بود
چند سالی که با ایشون کلاس داشتیم سابقه نداشت غیبت داشته باشند ،پرسیدیم چرا چیزی شده که نمیان ؟
جواب دادند مادرشون دیشب به رحمت خدا رفته دستشون به خاکسپاری بنده

بچه ها بلند شدند و کتاباشونو برداشتند و راهی خونه شدند
هنوز دویست، سیصد متری از مدرسه دور نشده بودیم که دبیر مربوطه با پیکان سواری کرمی که داشتند به سرعت اومدند جلو بچه ها و گفتند برگردید مدرسه کلاس برگذار میشه
برگشتیم سر کلاس
گفتیم با خبر شدیم مادرتون فوت کردند برا همین کلاس تعطیل شد ،

با ناراحتی گفتند متاسفانه بله
صبح زود مراسم خاکسپاری انجام شد
به ایشون تسلیت گفتیم و بعضی از بچه ها گفتند ؛آقای سعادت بهتر نبود می موندید خونه ؟
گفتند؛ درسته از دست دادن مادر سخته ولی حقیقت اینه که من در ازای حقوقی که از بیت المال می گیرم موظفم کارم را به نحو احسن انجام بدم ،
به اندازه کافی تعطیلی به کلاسهامون خورده و درسهامون عقبه نمیتونیم به خاطر اینکه مادرم به رحمت خدا رفته کلاسها را تعطیل کنیم قطعا اینجور روح ایشونم شاد میشه.
بعد ناخواسته همه کلاس چند دقیقه ای به فکر فرو رفتند و سکوت کلاس را گرفت ،
قطعا ایشون با اون کارشون یکی از بزرگترین درسها را به دانش آموزاشون دادند .
نمیگم همیشه و در همه حال ایشون بچه ها را ناز پرورده کرده بودند ، البته گهگاهی هم اونجور که عرف اون روزا بود چوب نوازششون دست بچه ها را هم نوازش میداد ولی حقیقت این بود که بنده شخصا نسبت به اخلاقیات و حسن نیتی که تو همون دوران کودکی از ایشون سراغ داشتم در مقابل تنبیه ایشون خم به ابرو نمیاوردم و بیشتر دنبال رفع عیوب خودم بودم تا چون و چرایی تنبیه .
در طول سالهایی که با ایشون کلاس داشتیم ، ایشون حکم یه دبیر و یه معلم نمونه را داشتند .

البته تو دوران تحصیل بازم از اینگونه الگوهای اخلاقی و رفتاری بین معلمین بودند ولی استاد بزرگوار جناب آقای رسول سعادت نه تنها یکی از برگزیدگان و پیشکسوتان آموزش و پرورش در روستا بودند که بیشترین سالهای خدمت خودشون را در روستای پیکان صرف پرورش ابعاد مختلف کمالی دانش آموزانشون کردند ،

با آرزوی سلامتی و شادکامی برای استاد گرانقدر جناب آقای رسول سعادت و دیگر اساتیدی که عمر گرانمایه شون را صرف رشد و ارتقاء علمی و فرهنگی کودکان و نوجوانان روستا کردند .

اساتید بزرگ از اون جهت برتری دارند که نه تنها علم را گسترش میدند و ذهن را پرورش میدند بلکه به تقویت ابعاد روحانی شاگردانشون میپردازند، شاید با زبان به تبلیغ و ترویج معنویات نپردازند ولی با رفتار و اخلاق پسندیده شون تبدیل به ستارگانی میشوند که تا ابد در خاطر تاریخ ماندگارند .

*.(البته ناگفته نماند هنگام میانگین گیری از نمرات برای نمره ثلث ،نمرات را نشونم دادند و گفتن این ۲۰ را یادته برا چی بهت دادم گفتم بله گفتند ؛پس مربوط به درست نبوده ما هم این را حساب نمی کنیم منم با کمال میل قبول کردم و تشکر کردم ،چون واقعا اونروز با این کارشون نه تنها احترام به کارم گذاشتند که درس بزرگی به همه ما بچه های کلاس دادن.)

 

بازدیدها: ۲۴۱

 
اشتراگذاری
5 دیدگاه ها
  1. دوره گرد نوشته:

    الهی هر جا هست عمر با عزت داشته باشه.سختگیریاش رو ما الان که بچه هامون ریاضی نمیخونن و معلماشون اهمیت نمیدن میفهمیم …. رسول سعادت هر یا دره خودا برکتت هتو

     
  2. آنسو فاتی نوشته:

    افرین

     
  3. همکلاسی ققنوس نوشته:

    کلاس چهارم معلم ما هم بود،یه روز غایب بودم فرداش اقای سعادت وقتی فهمید تو صف نفت بودم (حتما صفهای طویل نفت یادتونه)گفت:
    چند تا سوال میپرسم درست جواب دادی غیبتت مجاز میشه
    پرسید بگو چرا تو صف وایسادی
    گفتم چون نفت تموم میشد
    گفت چرا تموم میشد
    گفتم چون کمه
    پرسید چرا کمه سرمو پایین انداختم و گفتم نمیدونم
    با اشاره گفت برو بشین و ادامه داد
    چون تانکرهای نفت به اندازه کافی از مبدا راه افتادند که مجبور نباشید تو صف وایسید اما تو راه یکی یکی بیراهه رفتند و یکیش بیشتر به مقصد نرسیده
    اونروز فقط خندیدم و خوشحال بودم به خیر گذشت اما حالا فهمیدم که علت همه ی صفهای تک و طویل عمرم همین تانکرای نفت و امثال اون هستند که به بیراهه رفتند
    خدا همهی معلمهای واقعی رو حفظ کنه

     
  4. امیرعباس هویدا نوشته:

    الان کجاست

     
  5. اصغر فاتحی نوشته:

    ساکن اصفهانن ایشون.عاقبت بخیر باشه الهی.منکه اندازه پدرم دوسش دارم خدا میدونه
    با اینکه دو بار دست نازنینش گوشای کوچولومو گرفت و کشید ک درس بخون بِچه.

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.