یک خاطره از مهربانی پیکانی ها بنویسید-پیکان دیار نیکان

خواهش میکنم به من کمک کنید…
من یک دانشجوی پیکانی هستم که میخواهم چند خاطره از مهربانی پیکانی ها جمع آوری کنم و به عنوان مهربانی های روستایم در تحقیق علمی ام ثبت کنم.

از مدیر کانال پیکانی ها خواستم، درخواستم را در کانال عکس پیکانی ها نشر دهد که گفتند در سایت پیکانی ها  قابلیت دریافت نظرات وجود دارد و بهتر از کانال و آیدی شخصی تلگرامی است. ضمن اینکه سایر پیکانی ها نیز میتوانند نظر دهند و امتیاز دهند.

همین دیروز بود که نقل خاطره و داستانی را  در مورد مهربانی  مردم تبریز خواندم و داستان پشمک حاج عبدلله…که حاج عبدالله فراش مهربان مدرسه بود و به بچه ها مهربانی میکرد و پشمک نسبه میفروخت و بعضی پول پشمک ها را نمیدادند و او باز هم مهربانی میکرد تا اینکه از این دنیا رفت و همان بچه ها بزرگ می شوند و به یاد مهربانی حاج عبدلله برند تجاری شان را با نام او به بازار می آورند و کمتر کسی است که نام حاج عبدالله را نشنیده باشد.

زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

پیکان ما مردم مهربانی به خود دیده و از مهربانی ها و خوبی های پیکانی ها در گوشه و کنار حرف ها و نقل ها شنیده ایم. خواهشمندم شما هم نمونه ای هرچند کوچک از مهر و محبت های پیکانی ها  را چه زمان گذشته و چه امروز در قسمت نظرات بنویسید تا همه با هم بخوانیم و کمک به فعالیت علمی من نیز کرده باشید.
خیلی ممنونم

 

-مادر دو فرزند پیکانی و دانشجو-

بازدیدها: ۳۷۸

 
اشتراگذاری
10 دیدگاه ها
  1. ناشناس نوشته:

    مهربانی مادرم که عمری با بیسوادی و ان حافظه مثال زدنی اش در پیکان ماند و با صورت از سیلی سرخ شده دختروپیرش را تشویق کرد درس بخوانند و تعصبات روستایی را کنار زد و اکنون باعث افتخار من است.

     
  2. محمد نوشته:

    سیدحسن دلاک که در زمان کودکی هر بار برای تراشیدن موهایم_به زور مدرسه_ سرم را می تراشید و پول نمیگرفت چون میدانست پدرم دستش تنگ است.

     
  3. ناشناس نوشته:

    مهربانی زیاده. چشم بیدار کمه که مهربونی ها رو ببینه.

     
  4. مهدی رضا نوشته:

    مهربانی به زنده ها کم است اما تا دلتان بخواهد مهربانی به اموات میکنیم. خدا کند زنده ها را رها نکرده باشیم و به اموات بیش از زنده ها بها دهیم.
    سری به مزار پیکان و صاحبان قبرهای بی وارت بزنید
    یاعلی

     
  5. ❄️ نوشته:

    سلام
    افرادی هستن خیلی بادرک وشعور بالا
    که در پیکان زندگی میکنن اشنایی باانها حتی درفاصله دور هم پرازمنغعته
    هیچوقت از آشنا شدن باهاشون پشیمون نیستم، باعث شدن که گل های سرد درونم شکوفه بزنن؛ ازشون ممنونم♥️

     
  6. حسن نوشته:

    مهربانی را در صورت کشاورز پیکومی دیدم که وقتی جوون و جاهل بودیم و هندونه هاشو یواشکی میخوردیم و ما را شناخته بود اومد ادرس شیرین ترین هندوهاشو داد و گفت که اگر دوست دارید روزا هم بیایید بخورید. برکت رو خدا میدهد.

     
  7. مهسا نوشته:

    شرمنده ایم که اگر الان خاطره از ناحقی ها میخواستید زیاد به حافظمون سپردیم و مهربانی ها رو بیادمون نمیاریم

     
  8. سیدموسوی نوشته:

    پیکان شهر بود و امروز روستا نامیده می شود.مهربانی پیکانی ها در حق مردم منطقه از این بالاتر؟
    هر چه داشتیم با اختلاف و نامردی ها به باد فنا داده شد و امروز ماییم و مهربانی‌ هایمان.
    کو بازارمان
    کو تجارتمان
    کو صنعتمان
    کو جوانان تحصیل کردیمان
    کو کشاورزی مان
    کو افتخاراتمان
    کو
    کو
    همه شد فدای مهربانی های بی موقع مان.

    ناامیدی بیش از مهربانی در خانه های دلمان جا خوش کرده

     
  9. حمید کلباسی نوشته:

    سالها پیش در خانه قدیمی و موروثی بنده تعدادی از اهالی پیکان ؛ ینگ آباد و سعادت آباد اصفهان سکونت داشتند . پیرزنی از اهالی ینگ آباد که در گیوه بافی مهارت به سزایی داشت بدون پرداخت ودیعه ؛ ماهانه ۲۵۰۰ تومان اجاره یک اطاق بزرگ با صندوقخانه می داد! یک بار گفتم فلانی ، این اجاره که خیلی کم است . گفت حاجی جان! دعا کن من زنده باشم . بعد از عید نوروز به شما ۳ هزار تومان اجاره می دهم!

     
  10. حمید کلباسی نوشته:

    با عرض سلام . در خانه بزرگ بنده در خیابان صاحب جمع ، کوچه مسجد عصار ، عده ای از پیکانیها و ینگ آبادیها که بضاعت مالی مناسبی نداشتند ساکن بودند . مدتی هم یک اطاق را به تولید کمربند اختصاص داده بودم . مرداد چند سال قبل یکی از مستاجرها از من درخواست یک کمربند کرد ؛ گفتم من کمربند تکی ندارم . بعد از اصرار زیاد به او یک کمربند دادم و گفتم ۲۰۰ تومان بده . گفت من پول ندارم ، خدا عوضت بدهد . بعد از ظهر همان روز وقتی به خانه برگشتم ؛ روبروی خانه ما یک گردباد غیر منتظره چند کاغذ باطله و یک اسکناس دویست تومانی را جلوی پای من انداخت در حالی که حتی یک نفر هم در آن حوالی نبود!

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.