یه شعرپندتُنِه هُو اون صفا کِه، از آقای حسن مجیدی+ برگردان شعر به زبان فارسی با شعری از رسول سلیمانی

یه شعرپندتُنِه هُو اون صفا کِه
دلُت هروقت گوشه دِراون نگا کِه

جووانیت پاک و با ایمون بمانِه
اگه مرده به یوسف اقتدا کِه

اگِه جُف مُو توجی غرق گِنایه
اَبی وَسّو بِشه شرم و حیا کِه

زُنی شٍیطانو دسّاتوش بِگیته؟
تو دُمبالُش نشه دَسُّش رها کِه

نَکِه بی احترامی دِر پُت و مات
تا بِشادبو تو خوبی دِر واها کِه

اگه بارُت دِرو بی ادّعا بٍه
اگه پوچه بِشِه کم ادعا کِه

بِشادبُ دسِّ مظلومی بگیره
هُو این کارُت خودا از خُت رضا کِه

سحراز خٌو یَرِه وِسَّه سحرخیز
رو این کارُت تو تقلید اِز غِلا کِه

تویی گوُ صَحبِ زو شیِه کار
صدقه هاتِوُ دفعِ بِلا که

اگِه دُورُ وَرُت اهلِ خِلافِند
حِسابُت از رفیق بد سِوا که

اگه بِدّی گره دِر کارِ مردُم
بِشادبُ اون گره ازهم تو وا که

مَنیَّت وَسّو مثل هم مُوُ تو
گومِ زُمبُن شِما کِه وُ هاما کِه؟

اگه داره سِرا اَز خُت بووا شُکر
دِعا دِر اون جِوانِ بی سِرا که

زِ دشمن وَتَّرو اونی گُ وُوِّه
بوره هُو منقل و قلیان صِفا که

صِبا معلوم نِیُو چی دِر سَرُت یو
همین آرو بِشِه فکرِ صِبا کِه

دِلُت گوش کربِلا بِشیّو مشهد؟
دَسُت باره بالا اَشکِ دِعا کِه

خُلاصه از خودا غافل نَوِسِّه
رو هرکاری توکّل دِر خودا که

حسن مجیدی۱۳۹۹/۲/۷


مدیر سایت:
پس از درخواست یکی از مخاطبان برای ترجمه و برگردان شعر به زبان فارسی،آقای رسول سلیمانی(نویسنده و یکی از شاعران جوان پیکانی) این شعر را به زبان فارسی به صورت شعر برگردانده اند که تقدیم می گردد:

بگویم شعری و با آن صفا کن
دلت چون خواست دیده بدان کن

جوانی پاک و با ایمان بمان تو
به یوسف تو ز پاکی اقتدا کن

وگر چون من تو هم غرق گناهی
بس است دیگر برو جانم حیا کن

ز شیطان است چون دست در دست
مرو دنبال او دستش رها کن

مکن بی احترامی باب و مادر
تو نیکی بی‌حساب و ادعا کن

بشو بی ادعا پرباری اَر تو
چو پوچی زندگی بی ادعا کن

توانایی اگر مظلوم گیر دست
خدایت را رضا از این عمل کن

سحر از خواب برخیز شو سحرخیز
سحرخیزی تو تقلید از کلاغ کن

به صبح زود گر عازم به کاری
به خیراتی همی دفع بلا کن

چو اطرافت بود یار جفاکار
حسابت از رفیق بد جدا کن

گره دیدی اگر در کار مردم
توانی چون گره از کار وا کن

به پایان آر منیت آدمیم ما
تکبّر را جدا از روح و جان کن

چو صاحب خانه ای شکر خدا کن
جوان بی پناه را هم دعا کن

ز دشمن بدتر آنکس با تو گوید
که با منقل و یا قلیان صفا کن

کجا معلوم بر سر چه آید
تو امروز فکر آتی و صبا کن

چو بی تابی به مشهد، کربلا تو
دو دستت برده بالا و دعا کن

مشو غافل خلاصه از خدا تو
به هر کاری توکل بر خدا کن

رسول سلیمانی
۱۳۹۹/۲/۸

بازدیدها: ۵۸۹۲

 
اشتراگذاری
10 دیدگاه ها
  1. رسول سلیمانی نوشته:

    دمت گرم پسر عمه گلم
    واقعا عالی بود

     
  2. فاتح نوشته:

    سلام.من شرمندم از حاج اقای رحیمی چون خیلی مزاحمش شدم. بعد از ساعتها که ایشون صبوری کردند و انتقادات بنده رو شنیدند یه جمله گفتند که عجیب به دلم نشست و خودشون میدونن من بهشون ارادت خاص دارم. گفتند برای اولین بار در تاریخ به همراه انتقادت یک پیشنهاد کاربردی بده ک خودتم اجراش کنی.
    تا جمعه میتونم اجراش کنم حاج آقلی رحیمی ولی چون حرفت قشنگ بود اینجا نوشتم و به همشهریای گلم هم میگم.
    در مورد این شعر اگر اشعار پیکومی رو ترجمه فارسیشم کنارش بزارید خیلی بهتره….
    اگر تا جمعه کسی انجام نداد من خودم جمعه مینویسم.از اقای مجیدی هم تشکر دارم

     
    1. ناشناس نوشته:

      کلا پیشنهاد دادن راحته.اجراش سخته خخخخ

       
  3. ناشناس نوشته:

    باسلام جناب اقای مجیدی با اینکه بنده برخی جمله هارو متوجه نمیشدم اما شایسته است بااین شعر زیبا پرازتلنگر اخلاقی هروز اول صفحه مجازی بااین روشنگری خودمانی مزین کنیم ممنون از استعداد سراینده انتظارسبز

     
  4. ناشناس نوشته:

    چوحق تلخ است با شیرین زبانی حکایت سرکنم آسان که دانی حقیقتا امروز جوانان ما حوصله نصیحت کردن افراد به زبان گذشتگان روندارند پس چه پسندیده است که به سبک فکاهی وبیان طنز در صدد روشن کردن اذهان نو جوان وجوانان باشیم باکمال احترام وتشکر انتظارسبز

     
  5. رسول سلیمانی نوشته:

    ترجمه شعر به زبان فارسی-در قالب شعر

    بگویم شعری و با آن صفا کن
    دلت چون خواست دیده بدان کن

    جوانی پاک و با ایمان بمان تو
    به یوسف تو ز پاکی اقتدا کن

    وگر چون من تو هم غرق گناهی
    بس است دیگر برو جانم حیا کن

    ز شیطان است چون دست در دست
    مرو دنبال او دستش رها کن

    مکن بی احترامی باب و مادر
    تو نیکی بی‌حساب و ادعا کن

    بشو بی ادعا پرباری ار تو
    چو پوچی زندگی بی ادعا کن

    توانایی اگر مظلوم گیر دست
    خدایت را رضا از این عمل کن

    سحر از خواب برخیز شو سحرخیز
    سحرخیزی تو تقلید از کلاغ کن

    به صبح زود گر عازم به کاری
    به خیراتی همی دفع بلا کن

    گره دیدی اگر در کار مردم
    توانی چون گره از کار وا کن

    به پایان آر منیت ادمیم ما
    تکبر را جدا از روح و جان کن

    چو صاحب خانه ای شکر خدا کن
    جوان بی پناه را هم دعا کن

    ز دشمن بدتر انکس با تو گوید
    که با منقل و یا قلیان صفا کن

    کجا معلوم بر سر چه اید
    تو امروز فکر آتی و صبا کن

    چو بی تابی به مشهد ، کربلا تو
    دو دستت برده بالا و دعا کن

    مشو غافل خلاصه از خدا تو
    به هر کاری توکل بر خدا کن

     
    1. مدیر سایت نوشته:

      سلام و بسیار سپاس آقای سلیمانی عزیز
      ان شاء الله این شعر، در کنار شعر اصلی قرار خواهد گرفت.

       
    2. ناشناس نوشته:

      ماشالله به این استعداد.ماشتلله به این شعر.پرچم پیکومیا واقعا بالاس.حسینعلی

       
  6. ناشناس نوشته:

    تشکر

     
  7. یارمحمدی نوشته:

    تشکر فراوان دارم از آقای سلیمانی و آقای مجیدی
    واقعا عالی بود
    دمتون گرم

     

نظرات بسته شده است.