قال علی(ع):أنا یَعسوبُ المومنینَ و المالُ یَعسوبُ الفُجّارِ

گرچه این ارزشمند ترین هدیه ای بود که از بهترین دوستم گرفته بودم،اما همین که کتابی به این قطوری از مولایمان علی و پر از اندرز دیدم که تا به حال چشمم حتی به یک حکمت از آن نخورده بود،از خودم شرمگین شدم.
به خودم آمدم و نهج البلاغه را باز کردم و شروع کردم به ورق زدن
اولین حکمتی که انگار مرا وادار به خواندنش کرد، حکمت۳۱۶بود
(من پیشوای مومنان، و مال،پیشوای تبهکاران است)
آشفته شدم،وای بر من که عمری لاف مریدی علی(ع)را میزدم و حقیقت چیز دیگری بود
گویا این حکمت چون پتکی سنگین بر سرم بود که چشمانم را به سیاهی برد
نفرتم از خودم بیشتر شد و شروع کردم به ورق زدن تا اینکه چشمم به حکمت ۳۰۳ خورد
(مردم فرزندان دنیا هستند،هیچ کس را به دوستی مادرش نمیتوان سرزنش کرد)
اماخوشحالیم از اینکه در دنیا پرستی تنها نبودم طولی نکشید و چشمم به حکمتی خورد که باز آواره ام کرد
حکمت۴۶۳(دنیا برای رسیدن به آخرت افریده شده،نه رسیدن به خود)
شروع کردم به تجسس در احوالم
ای وای بر من که اندوخته هایم حاصلی نداشت جز آبادانی دنیایم و ویرانی آخرتم
هنوز حقارت آخرتِ ویرانم بر دوشم سنگینی میکرد که انگار نجوایی در گوشم گفت:هر چه داری از تلاش خودت بوده و لایق خودت،این حقارت بی معناست
که ناگاه چشمم به جواب نجواهای شیطان گونه ام در حکمت۲۸۲افتاد که
مولا فرمودند(میان شما و پند پذیری پرده ای از غرور و خود خواهی وجود دارد)
و باز گرم در تلنگر مولایم در گوشزد غرورم بودم که در حکمت ۴۵۴چشمم به سخنان مولا افتاد که
فرمودند:(فرزند آدم را چه به فخر فروشی حال آنکه آغازش نطفه ای گندیده و پایانش مرداری بد بوست،نه میتواند روزی خویشتن را فراهم کند و نه پای گریز از مرگ دارد)
ای وای بر من،عجب غرور نفرت انگیزی وجودم را فرا گرفته بود و من از آن غافل بودم
اما این پایان حقارتهایم نبود،چرا که ،شرمگین از خود و نخوت غرورم و پشیمان از دنیا پرستی هایم چشمم به حکمتی خورد که آتش بر جانم افروخت
مولا در حکمت ۳۲۸فرموده بودند
(همانا خدای سبحان،روزی فقرا را در اموال سرمایه داران قرار داده است،پس فقیری گرسنه نمیماند،جز به کامیابی توانگران،و خداوند از آنان درباره ی گرسنگی گرسنگان خواهد پرسید)
اینجا بود که یادم افتاد بر اموالی که عمرم را پی گرد اوریش تباه کرده بودم،نه دستی از مستمندی گرفته بودم نه حقی از حق داری به جا آورده بودم،وای بر من،چه باید میکردم
با خودم عهد کردم بعد از مرگم همه را وقف فقرا و نیازمندان کنم تا سعادت اخروی را نصیبم کرده باشم
انگار مولایم حضور داشت و جواب تک تک افکارم را میداد
گویا امروز روز رهایی از گمراهی بود چرا که چشمم به حکمت۲۵۴خورد که مولا به من و امثال من سفارش کردند که
(ای فرزند آدم،خودت وصی مال خودت باش،امروز به گونه ای عمل کن که دوست داری پس از مرگت عمل کنند)
و باز در حکمت ۱۹۲ گوشزد کرد که
(ای فرزند آدم آنچه که بیش از نیاز خودت فراهم کنی،برای دیگران اندوخته ای)
پشیمان بودم
گیج بودم و از خودم متنفر شده بودم
حالم از دنیایی که ساخته بودم بهم میخورد و افسوس گذشته ی سیاهم رهایم نمیکرد
دیگر روئی برای ورق زدن نداشتم،اما صفحات نهج البلاغه یک به یک ورق خورد و مرا به خواندن حکمتی واداشت که گویی قرار بود دنیایم را زیر و رو کند
حکمتی که نور امید در دلم کاشت
حکمت۸۷
(در شگفتم از کسی که میتواند استغفار کند و نا امید است)
هرچند خوشحال شده بودم و امیدوار
اما حسرت غفلتی که سالیان سال مرا از چنین دریای عظیمی که کلمه به کلمه اش گنجی بود برای ساختن دنیا و آخرتم و من از آن غافل بودم تا ابد بر دلم خواهد ماند
امید که قدر چنین گوهر گرانبهایی که مولا برایمان به یادگار گذاشت را بدانیم و سپاس فراوان از گرد آورنده ی چنین کشتی نجاتی که جز رهایی از پلیدیها ثمره ای ندارد

بازدیدها: ۳۴۶

 
اشتراگذاری
1 دیدگاه
  1. جواد رحیمی نوشته:

    سلام و تشکر.بسیار عالی بود و تاثیر گذار.ان شاء الله در پناه علی (ع) و اولاد علی(علیهم صلوات الله) باشی رسول جان.

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.