شهید حسین فاتحی فرزند مرادعلی-شهید ۱۶ ساله پیکانی
بسم ربّ الشهدا و الصالحین
شهادت قلّه ی رفیعی است که برای فتح آن باید ایمان و ابزار لازم را کسب کرد و البته هر کسی قله را فتح نخواهد کرد هر چند عده ای تا نزدیکی آن بالا روند.
شهید حسین فاتحی فرزند مرادعلی متولد سال ۱۳۴۹ در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای ۳ به تاریخ ۱۳۶۵/۶/۱۱ به فیض شهادت نائل آمد.
شما در باره این شهید چه میدانید؟
خاطرات، زندگی نامه، عکس از شهید و یا دلنوشته و شعر و حرف دلتون رو در قسمت دیدگاه ارسال نمایید.
بازدیدها: ۵۵۵
جمعی از فامیلهای ایشون در اصفهان یک صندوق قرض الحسنه بنامش زدند .و پدرشون مرادعلی هم آدم خیلی خوب و بی آلایشی هستن.
این شهید بزرگوار غواص بود از گردان حضرت یونس ع.
بنظرم شماها که اطلاعاتی از خانواده شهدا ندارید اصلا سایت نزنید
یا بچه پیکوم نیستید ادای پیکومی درمیارید یا چیز دیگه
والاااااااااا
سلام ، شما که شناخت دارید ثبت کنید تا همه ی کسانی که نام شهدای پیکان را می شنوند شناختشون با شما برابر بشه.سپاس
به نظرم اگه با سایت و هر چی که مشکل داری اینجا جاش نیست عقده خالی کنید بچه پیکوم بزرگوار
زندگی نامه این شهید و همه شهدای پیکوم در دسترس هست منتها غرض از نیمه تمام گذاشتن مطلب این بود که از طریق دوستان شهید و کسانی که میشناختنش خاطرات و مطالب جدید درج بشه
عزیزبزرگوار اول پیام گذاشتنتون نوشته بودید مرحوم مراد علی
درحالیکه مراد علی پدر این شهید زنده و درقید حیات هستن
بعدم پیام منو پاک کردید و نوشتتونو اصلاح
از این بابت گفتم
اهاااااان
ممنون از دقتتون ،خب اشتباه هر جایی ممکنه پیش بیاد بهتر بود بدون کنایه مشکل رو عنوان میکردید تا سوتفاهم نشه
مدیر سایت حتما با زحمت این سایت رو برا استفاده همگان دایر کرده با یه اشتباه کوچیک که نمیشه لگد زد به همه زحمتاش و کل کار رو زیر سوال برد
خدا انشاالله سایه این پدر شهید عزیز وهمه ی پدران بزرگوار دیگر شهدا که در قید حیات هستند بر سرمون مستدام بداره
اگه منظورم رو بد رسوندم بنده معذرت میخام ببخشید
خدا خیرتون بده
من با این شهید عزیز ۵ سال پیش آشنا شدم.. و مشکلی داشتم که واقعا نه میتونستم به کسی بگم نه امید به حل شدنش داشتم…. جایی دیدم نوشتن شهید پیش خداست و ….
گفتم میرم گلستان شهدا و از یکی از شهدا درخواست میکنم….واقعا این شهید عزیز لطف کرد بهم
سه روز نشد که معجزه شد برام حل شد…از خدا ممنونم که فرشته هایی مسل این شهید رو برا حل مشکلاتمون تو روستامون گذاشته….
من این شهید رو میشناسمش
فقط شانزده سالش بود که بخاطر من و ما ،دور تموم آرزوهاش خط کشید غیر از ارزوی رهایی وطنش ،یادمه باباش لحظه شماری میکرد عزیزش بزرگ و بزرگتر بشه تا زنش بده
اما اونم مثل پسرش دور تموم ارزوهاش خط کشید و پشت شونه ی پسرش زد و گفت پسرم وقت مرد شدنه،
اصلا خودتون تو چشماش نگاه کنید
حتما آشناست براتون
بایدم اشنا باشه چون این شهید یکی از هزاران شهیدیه که تک تک نفسهامون رو مدیونشون هستیم