شهید اکبر حقیری، شهید۱۸ ساله پیکانی

سلام خدا بر شهیدان راه حق که با بذل جان خود، راه سعادت را به بشریت نشان دادند.

شهید اکبر حقیری فرزند حسن شهید ۱۸ ساله پیکانی است که در سال ۱۳۴۴ متولد شدند و در ۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ در عملیات ولفجر ۴ و در خاک عراق به شهادت رسیدند.

شما در باره این شهید چه میدانید؟
خاطرات، زندگی نامه، عکس از شهید و یا دلنوشته و شعر و حرف دلتون رو در قسمت دیدگاه ارسال نمایید.

بازدیدها: ۲۵۶

 
اشتراگذاری
22 دیدگاه ها
  1. ناشناس نوشته:

    باسلام ودورود خدا بر ارواح پاک شهیدان این شهید عزیزهم مانند دیگرشهیدان با اخلاق نیکو ایمان شجاع به طوریکه قبل شروع جنگ تحمیلی این شهید درگیرهای با اعضای فریب خورده گروهک ضد انقلاب منافق داشتند وهرشب با ابزار جنگ سبک به محل این فریب خوردگان یورش می بردند باسن کم بسیار شجاع ومسئولیت پذیر وپیرو ولایت بودند در وصیت نامه این شهید عزیز امده چند روز قبل از شهادتدر محاصره دشمن قرار میگیرد در حالی که هیچ اب وغدایی موجود نبود مدتی را بالب تشنه سر میکند تا محاصره توسط نیروهای خودی شکسته می شود خدایا مرا مدیون شهدا ممیران روحشان شاد وراهشان پر رهرو باد دختر عموی شهید خانم مطهری

     
    1. محمدی نوشته:

      خیلی ممنون از شما.لطفا وصیت نامه و عکسهایی از این شهید عزیز در اختیار نورالشهدا قرار دهید تا در این سایت نشر بدند و همه استفاده کنند.ممنون

       
  2. ناشناس نوشته:

    به نام الله
    با عرض سلام مجدد خدمت همه بزگواران .
    خاطره ای به نقل از همرزم شهید حقیری:
    شهید به هر جا که میرفت دور از نیرو هایش قبری در دشت ، برای خود حفر می کرد.مرگ را به تسخیر خود در می آورد و با معبود خویش به راز و نیاز می پرداخت . رزمنده ای می گوید شبی ظلمانی در دشت می رفتم ناگهان سر راهم چاله ای سبز شد و من ناخودآگاه درون آن افتادم صدای آه کسی و کورسوی فانوسی در گوشه چاله مرا به خود آورد وقتی به خود آمدم او را دیدم که پهنه صورتش پر از اشک بود من شرمنده شدم ؛ هم از اینکه پرده از اسرار او برداشته بودم و هم اینکه بر روی جسم نحیف او افتاده بودم . از من شرمنده تر خود او بود . او که دوست نداشت در خلوت با محرم خویش غیر وارد شود و عشق زلال او را کدر نماید . هر روز که از عمرش می گذشت زلال تر می شد رفته رفته لذت خواب و خوراک در او رنگ می باخت و لذت خلوص و بندگی جان می گرفت . رزمندگان بارها او را دیده بودند که استراحت شبانه اش را به کمترین ساعات ممکن تقلیل داده و درون ماشین می خوابید . روزی او در سرمای طاقت فرسای زمستان ، وارد سنگر اجتماعی شد ، نیمه شب بود همه پتو ها را به دور خود کشیده و خوابیده بودند نه جایی برای خوابیدن مانده بود و نه پتویی برای نجات از سرما و او تازه از شناسایی بازگشته بود . رزمندگان صبح که از خواب برخاستند دیدند که در کنار درب ، روی کفشها مچاله شده و بدون روانداز خوابش برده است و این در حالی بود که هر یک از نیروها سه عدد پتو روی خود کشیده بودند .

     
  3. خواهر شهید حقیری نوشته:

    اشک خود را جهت دهید :
    این پیامی بود که اکبر عزیزم در وصیت نامه اش به مادرش و خواهرانش توصیه کرد اگر گریه میکنید برای رضای خدا باشد و گفت مادر گریه کن ولی برای آقا علی اکبر امام حسین علیه السلام گریه کن .
    من منظورش را آن موقع نمی فمیدم ولی بعدها متوجه شدم که او، کلی منظور و هدف از این حرفش داشته اول اینکه واقعا فنای فی الله شدن یعنی همین درکی که شهدا به آن رسیدند هنه چیز برای خدا باشد حتی اشک و دوم اینکه آنقدر عاشق امام حسین علیه السلام و علی اکبرش بود که اشک برای خودش را هم هدیه کرد سوم اینکه : الله اکبر خدایا این شهدا به کجا رسیدند و ما هنوز اندر خم کوچه ایم !!!! بله اکبر خوب دریافته بود که با این توصیه اش باز بعد از شهادتش باعث راهنمایی ما می شود آخر مگر نه این است که فلسفه اشک بر مولا و خاندان اطهرش سوای ثواب باعث هدایت و بیرون شدن از ظلمات به سوی نور می شود و این را من بعدها فهمیدم البته اگر به آن عمل کنیم
    اکبر عزیز در آن سن کم به کجا رسیده بود ؛ و من هرگز او را درک نخواهم کرد و همیشه شرمنده اویم که آنقدر به فکر ما بود و من همیشه غافل .
    اشک خود را جهت دهید :
    این پیامی بود که اکبر عزیزم در وصیت نامه اش به مادرش و خواهرانش توصیه کرد اگر گریه میکنید برای رضای خدا باشد و گفت مادر گریه کن ولی برای آقا علی اکبر امام حسین علیه السلام گریه کن .
    من منظورش را آن موقع نمی فمیدم ولی بعدها متوجه شدم که او، نه نتها چیزی برای خود نمی خواست بلکه برای خدا و علی اکبر مولا می خواست و حتی می خواست اشکمان هم باعث هدایتمان شود مگر نه این است که فلسفه اشک بر مولا و خاندان اطهرش سوای ثواب باعث هدایت و بیرون شدن از ظلمات به سوی نور می شود و این را من بعدها فهمیدم .
    ااکبر عزیز در آن سن کم به کجا رسیده بود ؛ و من هرگز تو را درک نخواهم کرد و شرمنده اویم که اینقدر به فکر ما بود و من همیشه غافل .
    خاطره ای به نقل از خواهر شهید اکبر حقیری

     
  4. خواهر شهید نوشته:

    بسم رب الشهدا و الصدیقین
    شهید اکبر حقیری در سال ۱۳۴۱ در تهران در محله خزانه بخارایی دیده به جهان گشود و تحصیلاتش را تا اول راهمایی با نمرات عالی طی کرد و فبل از انقلاب فعالیت های سیاسی داشت و با شروع انقلاب در امتحان عقاید شرکت کرد و با نمره ۱۰۰قبول شد و وارد بسیج شد و در ۱۶ یا ۱۵ سالگی وارد سپاه پاسدارن شد و ابتدا در حفاظت مجلس به مدت یکسال حضور داشت ولی با اصرار فراوانش وی راهی جبهه شد و تا پابان شهادتش ماند و در نهایت در۱۳ آبان سال ۱۳۶۲ در منطقه پنجوین یا کانی مانگا به درجه شهادت نایل آمد و پیکر -مطهربی سر او بعد از ۸ سال در ۲۱ رمضان سال ۱۳۷۱ در آرامگاهش در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) آرام گرفت .
    او از همان کودکی ویژگی های منحصر به فردی داشت از جمله سر نترسی داشت.
    مادرش تعریف می کند که می دیدم اکبر وقتی می رود کوچه برای بازی و برمیگردد با خوشحالی می آید و در حالی که در جیبهای پیرهنش را گرفته و می گفت جوجو دارم جوجو و من فکر می کردم او با مورچه ها بازی می کند تا اینکه یک روز صبح که اکبر از خواب بیدار شد شروع کرد به گریه کردن که جوجوهایم گم شده اند ماد ر می گوید وقتی داشتم رختخوابها را جمع می کردم دیدم اکبر پرید و با خوشحالی گفت جوجوهام پیداشد مادر می گوید وقتی نگاه کردم دیدم دو تا عقرب زیر تشک او حلقه زده اند و از آن روز به بعد جیبهای لباس اکبر را کندم؛ این شجاعت او تا بزرگی ادامه داشت چرا که فرمانده او گفته بود این جوان خیلی شجاعه و او را به گردان اطلاعات و عملیات معرفی کرده بود.
    به نقل از برادر شهید

     
  5. ناشناس نوشته:

    نمونه هایی ازاخلاص شهیدحقیری ؛مطالب نقل قول ازمادرشهید:
    مادرطول مدتی که اکبرجبهه میرفت هیچ وقت متوجه مجروح شدنش نشدیم درحالیکه پس ازشهادتش ازیکی ازبچه های اطلاعات عملیات لشگرشنیدیم که اکبردرچند عملیات شناسایی مجروح شده بودولی اجازه نمیداد به خانواده خبربدیم

     
  6. ناشناس نوشته:

    یکی ازجراحتهای اکبرمربوط میشه به عملیات مسلم بن عقیل که ایشان مجروح شده بود وچندروزی هم دریکی ازبیمارستانها بستری بوده ولی پس ازدرمان کامل به منزل میادوچیزی هم نمیگفت

     
  7. ناشناس نوشته:

    بسم الله ارحمن ارحیم
    شهیدان زنده اند الله اکبر
    من وقتی، معنی زنده بودن شهدا را فهمیدم که:
    دلم خیلی برای برادرم تنگ شده بود چند وقتی بود که بی قرار و بی تابش بودم یه روز که دلتنگی ام به اوج رسیده بود و داشتیم می رفیتم منزل مادرم که چند لحظه ای در ترافیک ماندیم که یک دفعه متوجه شدم شهید روبرویم ایستاده خوب نگاه کردم دیدم خود اکبر است که روبرویم ایستاده و مرا نگاه می کند من محو او شده بودم دیدم که رفت سمت چپ ماشین و چشمان منم به بدنبالش،
    نفسم در سینه حبس شده بود
    اصلا یادم رفته بود که او شهید شده و حس کردم که او خود خودشه
    بی اختیار با صدایی لرزان و خفیف که در سینه ام حبس شده بود گفتم اکبر و اومدم از ماشین پیاده بشم که بروم پیشش که دیدم او رفته ولی در دلم چنان احساس آرامشی می کردم که دلتنگی و بی قراری ام با دیدنش تمام شده بود.
    اولش فکر می کردم شاید از دلتنگی زیاد دچار توهم شده ام ولی بعدها با دیدن خاطرات خانواده شهدا و اینکه شهدا را در موقعیتهایی میدیدند یا حتی شهدا با آنها صحبت می کردند فهمیدم که او خود اکبر بود که دیدمش .و حقیقتاشهدامصداق این آیه شریفه (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون )آیه ۱۶۹ سوره مبارکه آل عمران هستند؛ و این آیه ای بود که بعد ازآخرین وداع ایشان با خانواده که طبق روال همیشگی که موقع رفتن به جبهه آنها قرآن را باز می کردیم ،آمد آری یافتم که دیگر او به سوی خدا خواهد شتافت آری پس به رفتنش نگاه کردم که حالا دیگر به نیمه کوچه رسیده بود و چه خرامان می رفت.

     
  8. ناشناس نوشته:

    خاطره ای ازقول مادرشهید:
    یه روزاکبرکه دیرکرده بودوخونه نیومده بود ونگرانش شده بودم رفتم فلکه دوم توچادر تبلیغاتی وسراغ اکبرروازبچه هاگرفتم،یکی ازبچه ها که منونمیشناخت ازدوستش پرسید این خانم کیه ودوستش گفت ایشون مادراکبرکله شقه!که اون جوون گفت مادراکبر این اکبرخیلی بی کله ونترسه هرروز تنهایی میره تومحل درگیری بامنافقین هرچی هم که بهش میگیم لااقلتنهانرو حرف گوش نمیکنه ،یه کم نصیحتش کنید،مندوباره به یکی ازبچه هاکه شهید داوود مرادی بودگفتم نمیدونی اکبرکجاست ؟شهیدمرادی گفت حاج مادرنگران نباش میرم دنبالش زیرسنگ هم که شده پیداش میکنم ومن برگشتم خونه ،بعداز چندساعت اکبراومد خونه ،وقتی اومددیدم لکه های خون روی پیراهنشه بهش گفتم ایناچیه چی شده گفت چیزی نیست مادرجان نگران نباش ایناخون کثیف یه منافقه دیگه چیزی هم نگفت ورفت توی اتاق خوابیداماتادوروزازدردنتونست ازخونه بیرون بره

     
  9. ناشناس نوشته:

    دلم شهادت می خواهد!…

    مردن را که همه بلدند!…

    من دلم ازهمین تابوتها میخواهد!

    از همین ها که بوی عشق میدهد!

    دلم گرفته شهیدان.شما مرا ببرید!

    مرا ز غربت این خانه تا خدا ببرید!

    مرا که خسته ترینم کس نمیخواهد!

    کرم نموده دلم را مگرشما ببرید!

    یازهرا سلام الله علیها
    اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک و حجتک

     
  10. ناشناس نوشته:

    خواب نامه شهید حقیری از زبان خودش در آخرین باری که به مرخصی آمده بود:
    شب خسته بودم آمدم خانه دیر وقت بود ساعت ۱۱ شب بود و چیزی نخوردم و خوابیدم و خواب دیدم که به رودخانه زلالی رسیدم و از آن آب می خوردم و گوسفندانی را دیدم که رنگ قرمز به آنها زده بودند و آن محل خیلی سر سبز بود و رفتم جلو تا به کوهی رسیدم که آب از آن سرازیر بود و خواستم به جلو بروم که خواهری صدا زد و به من گفت کجا می روی و من او را دیدم که در حال خواندن قرآن بود و به او گفتم به جلو می روم فرمود راه دیگری نداری و فرمود جای بسیار خوبی آمده ای خوشا به حالت خوشا به سعادت تو و من رفتم تا به نزدیکی خواهر رسیدم و به من گفت همانجا بایست و من ایستادم و به من گفت مرا می شناسی من گفتم خیر سه بار این حرف را تکرار کرد و آخر گفت من حضرت زینب هستم و می خواستم نزدیک بروم به من گفت همانجا بایست و گفت آن دو نفری که در پایین بودند شما دیدید من گفتم خیر(گفتند) امام زمان (عج)و امیرالمومنین بودند ومن بدون اینکه درست رویم را از آن خواهر بگردانم به آن طرف که اشاره کرده بود رفتم و دیدم که در حال خواندن قرآن هستند و رفتم سلام کردم و جواب شنیدم و دستشان را بوسیدم و برگشتم و آن حضرت از دور به من فرمود خوشا به حالت جوان که به این راه آمدی و من رفتم تا به آن دو گوسفند رسیدم و از خواب بیدار شدم .

     
  11. خواهر شهید نوشته:

    عزیزْ برادر، کجاست قد رعنایت، با کدام نسیم همسفر شده چشمان زیبایت، در کدام صحرا آرمیده لبهای عطشانت، در کدام کوهستان آرمیده قدمهای خستگی ناپذیرت
    نمی دانم این پاره استخوانها کدامین قسمت از پیکر توست. قربان مظلومیتت
    رو سفید کردی پدر و مادرت را مقابل سالار شهیدان
    فدای علی اکبرش شدی
    که آقا بنگرد اگر اکبرش اربا اربا شد سرزمین فارس فدایی علی اکبر زیاد دارد… السلام علیک یا ابا عبدلله

     
  12. ناشناس نوشته:

    باسلام ؛فرازهایی ازوصیتنامه شهیداکبرحقیری:
    بسم الله الرحمن الرحیم
    …دراین لحظه بااعتقاد کامل برالله وتمامی پیامبران ورسول اکرم(ص)وایمه معصومین و ولایت فقیه وباتوکل برخداوصیت نامه ام را شروع میکنم….

     
  13. ناشناس نوشته:

    واما اول سخنم راباخانواده عزیزم آغازمیکنم واین که عزیزان اگرمن شهیدشدم افتخارکنید که شماهم توانستیددین خودرابه اسلام وقرآن اداء کنید

     
  14. ناشناس نوشته:

    باری عزیزانم زندگی می آیدومیگذردولی برای چه می آید؟وچگونه بایدگذراند؟
    این رابدانید که هرکسی جواب این مسیله رادریافت به مقصدخویش خواهدرسید.

     
  15. ناشناس نوشته:

    وامامطالبی هم بادوستان واقوام خویش دارم :
    عزیزان من اگرمادرزندگی قدرت شناخت وتشخیص حق ازباطل رانداریم به دلیل تزکیه نشدن نفس است وبدانیدکه منشاء تمام اعمال نفس است وخداشمارابه مبازره بانفس دعوت کرده است.

     
  16. ناشناس نوشته:

    عزیزانم ازمال زیادی که روی هم جمع میکنیدبترسیدوازداشتن آن دوری کنیدوبایکدیگرمهربانترباشیدونسبت به یکدیگرگذشتداشته باشیدودرمشکلات صابرباشیدکه خداصابران رادوست دارد

     
  17. ناشناس نوشته:

    ادامه فرازی ازوصیتنامه شهید حقیری :
    زمان امام صادق(ع)یکی ازاصحاب حکم حضرت رابه روستایی برد،پیرمردی حاضربودوحکم امام راشنید وگفت صحیح است زیراامرامام است؛بعدازمدتی کوتاه حکم دیگری برخلاف آن صادرشددوباره رفتند به همان پیرمردگفتند وپیرمردگفت امام هرچه بگوید صحیح است،اصحاب آمدندنزدامام گفتندعجب آدم بی فکری است ولب به تمسخربرداشتند،حضرت فرمودند:اگربخواهیم بسنجیم توحید کدام کاملتراست بدانید که توحیداوکاملتراست،زیرااوامام رادرقلبش جای داده است وچیزی که درقلب جای بگیردبه این سادگیهازدوده نمیشود؛
    آری عزیزانم منظورمن ازاین صحبتهااین است که امام عزیزمان که لطف خدایی میباشد ونایب آقاامام زمان (ع)است باید خودرامطیع انرایشان بدانیم

     
  18. ناشناس نوشته:

    پدرجان میدانم که بسیارصبرداری وامیدوارم که صبرت یعقوب گونه باشد

     
  19. ناشناس نوشته:

    مادرجان اگرمیخواهی گریه کنی برای رضای خداوبرای علی اکبرحسین گریه کن

     
  20. ناشناس نوشته:

    مادرجان گریه کن ولی شرعی باشد

    خواهران عزیزم اگرخداخواست ومارابه آنجایی که آرزویش راداریم رساند گریه بکنید ولی گریه هایتان برای رضای خداباشد وازحدشرعی تجاوزمکند

     
  21. خواهر شهید نوشته:

    واما سخن آخرم رابگویم که بالاخره مارفتیم ودنیارفتنی است حلالم کنید.

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.