دعای باران امام حسین برای کوفیان و حکایت جبرانشان

ظهر بود و آفتاب و تیغ و خنجر
تشنه بود و داغ دار، تیغ و حنجر

کوفه ناگه یادش آمد شد چه غمگین
یادش آمد کودکی و گشت غمگین

کوفه تشنه ، قحط سالی بود وخشک
کوفیان تشنه به دیدار علی با لب خشک

خوب دانستند کوفیان چاره که چیست
خوب دانستند چاره فقط دست علیست

جمله دیدند که علی کرد نگاهی به پسر
همه دیدند گره وا شد به تمنا ز پسر

یادشان هست حسین کرد نگاهی به سما
دست خود برد به افلاک و تمنا به خدا

گفت خدا خالق ما نازل خیر و برکات
دست ما گیر و ببار جان محمد برکات

آسمان حکم بفرما که کند سیر تراب
انقدر سیر ببارد که شود دشت پراب

و حسین بود هنوز گرم تمنا ز خدا
آسمان گشت سخی وچه باران ز سما

کوفیان وای چقدر قول به جبران دادند
آخ شد موسم جبران و چه جبران کردند

با خودش گفت که کوفی چقدر خوش قول است
همگی فکر تلافی چه به تیر و چه به سنگ است

سینه اش دید پر از ضخم تلافی بودش
جای جای بدنش تیر رهایی بودش

ناگهان دید حسین سینه چه سنگین گشته
شمر آمده، ای وای،بخدا فکر تلافی گشته

رسول سلیمانی

بازدیدها: ۹۴۱

 
اشتراگذاری
2 دیدگاه ها
  1. ناشناس نوشته:

    راستی که چه جبران کردند
    حکایت کوفه و کوفی حکایت عجیبیه

     
  2. ناشناس نوشته:

    مثل همیشه فوق العاده و عالیییی

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.