درماندگی اکتسابی

درماندگی اکتسابی در مدارس می تواند عامل بروز مشکلات در سطوح مختلف از جمله فرهنگ ،اقتصاد و…شود.

نویسنده :علیرضا مداح پیکانی

سمت :مدیر آموزگار دبستان رسول جم جرقویه سفلی و کاندید در TED

سابقه : ۲۸سال

کلمات کلیدی

درماندگی اکتسابی-روش های فعال- دروس پایه اقتصاد آموزش و. پرورش

 

 

چکیده

اگر دانش اموزی احساس کند تمام تلاشش بی فایده است ،به این دانش دست یافته است که تلاش نکند ودر واقع او ناتوانی را به خوبی یاد گرفته است پس اگر اگر این احساس درماندگی آموختنی است می توان آنرا درمان کرد .

یک معلم فراشناخت نگر ،راه پیشگیری را در این می داند که بستری فراهم کند که کودکان به مرحله اکتسابی شدن درماندگی نرسند و بیاموزند که تجربه ی تلخ درماندگی آموخته شده را در گنجینه ی تجارب خود نداشته باشند .این مرحله را میتوان مرحله ی مصونیت از احساس در ماندگی آموخته شده دانست که متاسفانه در مدارس ما نه از شناخت آن و از فرا شناخت آن خبری نیست !!!

متن مقاله

دوست دارم از اینجا شروع کنم که در تجربیات چندین دهه تدریس در مدارس و مقاطع مختلف به این سوال مهم خوب پاسخ داده نشده است و احیانا تابع قوانین علمی و فرضیات علمی و به طور کلی ساختار روش علمی در این مقوله هم مصداق و سندیت دارد .و باید به سوال مربوطه در زمان و مکان و جامعه آماری همان زمان توجه کرد هر چند روایی و اعتبار برخی از مطالب این مقاله در چند دهه تازگی خود را حفظ میکند واین سخن برگرفته از تدریس در دهه ی ۷۰ تا الا ن که تقریبا پایان دهه ی ۹۰ می باشد و هنوز در ماندگی اکتسابی در مدارس به طور ناخود آگاه وبه روش های کاملا فعال آموزش داده می شود.!!!

سوال: چگونه به طور ناخود آگاه توسط معلم درماندگی آموخته شده آموزش داده می شود ؟                                             صفحه :۱

فرض کنید ۳ دسته دانش آموز در کلاس ریاضی دارید:

۱-دانش آموزانی  با مسئله هایی غیر قابل حل (اطلاعات ناقص مانند نمونه درس ریاضی پایه اول صفحه آخر

۲-دانش آموزانی با مسئله های قابل حل

۳-دانش آموزانی بدون مسئله(یعنی در آن بازه زمانی هیچ مساله ای به آنها داده نمی شود .)

یک هفته این آزمایش  را ادامه دهید .

بعد از یک هفته دانش آموزان را وارد اتاق سنجش کنید وبه آنها برگه های سوالات را ارائه دهید .

چه اتفاقی می افتد ؟

_بچه های گروه اول به سوالات دست هم نمی زنند .(تلاش وحرکتی ندارند )

_بچه های گروه دوم و سوم تلاش می کنند و موفق می شوند .

ما به راحتی به کودکانمان درماندگی را به شیوه های مدرن و شهودی یاد می دهیم .

کودکانی که زود تسلیم می شوند و عدم توانایی خود را با انجام ندادن و حتی آزمایش نکرد ن مسائلی که قسمت عمده ی آن را آموخته اند .(گروه اول )

کودکانی که امتحان می کنند و موفق می شوند .

گروه اول و دوم قبل از آزمایش از یک نوع اراده نسبی برای برخورد با مسایل برخورداربودند ولی در گروه اول ما به آنها آموختیم که تلاش بی فایده است مسئله ها مانند قبل غیر قابل حل هستند ،پس تلاش نکن.

تلاش دوباره بعد از شکست مادر زادی نیست و اموختنی است و دوماندگی از یادگیری و توانستن هم آموختنی است .

گروه سوم کسانی هستند که این نوع نظام آموزشی را تجربه نمی کنند و در برخورد با مسایل علمی و اجتماعی  تلاش می کنند و موفق هم هستند پس در نظام غلط آموزشی مدرسه نیامدن نوعی نعمت و موهبت الهی است !!!

سبکهای توضیحی دانش آموزان در برخورد با درماندگی اکتسابی چگونه نمود پیدا می کند؟

ما سبکهای توضیحی در روانشناسی پروفسور سیلیگمن را در مستند سازی این سوال مورد نظر و توجه قرار می دهیم . پروفسور سیلیگمن سه نوع سبک توضیحی را مورد توجه قرار می دهد :

  • الف: سبک پایندگی
  • ب:فراگیری صفحه :۲
  • ج:شخصی سازی

در تحقیقات و آزمایشات میدانی آقای علیرضا مداح پیکانی و همکاران که در مقاله طرح ارتباط به چاپ رسیده است به طرز تلقی ها ی دانش آموزان در کلاس و تاثیر مستقیم آن روی یادگیری دروس پایه اشاره میکنند (مقاله طرح ارتباط سال ۱۳۸۴ نویسنده :مداح پیکانی علیرضا آموزش و پرورش جرقویه علیا )

پایندگی :دانش آموزی که زود تسلیم بلد نشدن می شود فکر می کند این امر ،امری همیشگی است ویاد نگرفتن دوام دارد .(مشاهدات میدانی رضا رستگار دانش آموز کلاس چهارم چون ضرب های گسترده را یا د نمی گیرد دست از تمرین می کشد و کسی هم نیست با روشهای فعال اورا از این بحران طبیعی نجات دهد پس با خودش می گوید من همیشه کودن درس ریاضی بودم .دردرس بعدی ریاضی که گرفتن مخرج مشترک در کسر هاست و نیاز به ضرب دارد هم دست از تلاش برمی دارد .)

نکته :دانش آموزانی که موفقیت های خود را در مدرسه دائمی می دانند از دانش آموزانی که      شکست های خودرا موقتی می دانند ،موفق تر و امید به آینده ی بهتری دارند.

دانش آموزاتی هم که توفیق در کلاسهای ریاضی را دائمی می دانند از دانش آموزانی که موفقیت در این بحث را امری موقتی می دانند موفق تر عمل می کنند .

دانش آموزانی موفقیت خود را با علل دائمی تشریح می کنند موفق تر و شاد تر ند

علی فاتحی میگوید من در درس ریاضی بااستعدادم یعنی علت موفقیت را استعداد می داند پس در    همه ی مباحث ریاضی خودرا موفق می داند .

احمد رضوانی می گوید من تلاش می کنم در درس ریاضی موفق باشم . اخمد امری موقتی را علت توفیقش می داند یعنی تلاش که امری کاملا موقتی است وممکن انسان دست از تلاش بکشد .

نتیجه گیری بحث پایندگی :دانش آموزانی که موفقیت های آموزشی را دائمی می دانند و تسلیم                                       نمی شوند حتی بعد از پیروزی هم دست از ادامه را ه بر نمی دارند و این افراد در امور حیاتی کشور باید به کار گمارده شوند .

دانش آموزانی که موفقیت های خودارا در مدرسه موقتی می دانند در تغییر مقطع و کلاس دچار چاش شده و ادامه نمی دهند و امر توفیق را موقتی می دانند .

  • ب_فراگیری :

دانش آموزانی در تمام کلاسهای دنیا پیدا می شوند که این نوع برداشت را از یادگیری خود دارند که در عدم یادگیری من  دردرس ریاضی همه مقصرند .یا تمام کتابهای ریاضی سخت و بی فایده اند .من ازچشم تمام افراد خانواده و مدرسه افتاده ام .

توضیحات گسترده این دانش آموزان باعث افت شدید درس و بعضا ترک تحصیل می شود که نمونه هایی عملی آن را در مدارس جرقویه علیا به چشم دیده ایم (مولف)                      صفحه :۳

بعضی از دانش آموزان این سبک توضیحی و طرز تلقی برای خود قائلند که در درس ریاضی من کلاس سوم مشکل داشتم .یا مشکل من در فیزیک فرمولهاست . یا این کتاب حوب توضیح نداده است .به این برچسب ها که مربی تربیت بدنی به دو دانش آموز در یک کلاس داده است توجه کنید :

پوریا در ورزش کردن ناتوان است . چند سال بعد پوریا اصلا در هیچ رشته ی ورزشی فعالیت نکرد.

اکبر در فوتبال  ضعف دارد . چند سال بعد در مسابقات شنا برنده منطقه شد .

دبیر ومربی ورزش در پوریا احساس درماندگی را خوب کاشت و گیاه تنومند نمی شود در وجود پوریا تنومند شد .در مورد اکبر به او فهماند که در فوتبال شاید نتوانی موفق باشی ولی در رشته های دیگر توفیق داری و این یعنی امیدوار باش .

در پایان جناب آقای سلطانی من ۲۸ سال است که در آموزش و پرورش هستم و ۱۷ سال است که به طور مستمر در حال تحقیق روی سه گونه گیاهی و جانوری و انسانی در حوزه آموزش هستم و نتایج قبل توجهی به دست آورده ام که در حوزه اجتماعی که در کلاسهای خصوصی از آن استفاده می کنم خانواده ها از روشهای فعال وبه روز در درسهای پایه استقبال می کنند ولی متاسفانه در حوزه آموزش رسمی می بینیم به سردی و با منت به آن نگاه می شود در حالیکه من با یکی از افراد مقیم اروپا هم که در ارتباطم از این روش های مشارکتی و مهارتی تنوع گزین استقبال کرد. مادر آموزش و پرورش باروشهای غلط و بدون طرح وبرنامه داریم عملا در ماندگی رابه بچه ها می آموزانیم که البته این برای آموزش و پرورش مطبی بازار درآمدی بالای را به ارمغان آورده است که خود من در این حوزه مشغول کار هستم .

پیشنهاد پایانی :مادر حوزه تربیت نسل بعدی به مدارس نیازمندیم که بچه هایی راتربیت کند که مهارت محور باشد و این میسر نیست مگر آنکه بچه ها رابه قرنطینه ببریم برخی از والدین وبرخی ازمعلمان و فرهنگ حاکم بر ومدرسه  مخرب ترین آسیبها را به کودکان می رسانند .یک مدرسه که ساعات تدریس نوع تدریس وروش تدریس و روش تمرین و ساعات تفریح و مطالعه و خواب واستراحت آن تحت کنترل باشد مسلم بدانید مفاهیم ریاضی و علوم و …آن به صورت عمیق  آموخته می شود ودیگر به آواربرداری ذهن هم نیازی نیست. در اینده اگر اینگونه پیش رود ADHDداشتن یک ضرورت تلقی شده و درمان آن هم یک شغل محسوب می گردد بچه های ما را خداوند براساس اصل تنوع آفریده است و در مدارس ما براساس اصل یک دست و یک پارچه بودن تربیت می کنند و دانش آموزان خلاق که مخالف هستند به داشتن اختلال  کم توجهی و بیش فعالی محکوم می شوند .کارگاه خلاقیت بنده در روزهای پنجشنبه در کتابخانه پیکان شاهد ورود والدینی است که حاضرند پول بدهند و خودشان مفهوم ریاضی که مفهوم زندگی است را به سادگی بیاموزند پس در درجه اول طرح بنده بار مالی آن توسط والدین تامین می گردد و فقط و فقط یک دبستان می خواهیم که خودمان براساس روشهای فعال و به روز اداره کنیم البته مدرسه خودمان (رسول جم) با موفقیت در حال گذر از طرح هستیم.

 

 

 

 

بازدیدها: ۱۲۹

 
اشتراگذاری
6 دیدگاه ها
  1. ناشناس نوشته:

    چه عجب آفا مداح

     
  2. مائوریتسیو پوچتینو نوشته:

    خیلی خوب بود

     
  3. ناشناس نوشته:

    تشکر بسیار زیبا بود

     
  4. فاتحی نوشته:

    این نکته را در تحقیقات خود هم مد نظر قرار دهید که ما در جامعه ای دموکرات زندگی نمی کنیم بلکه در یک سیستم ایدئولوژی محور باید فعالیت کنیم و قاعدتا در یک سیستم ایدئولوژی محور تمام بنیان ها و بنیادهای فکری از قبل تعیین شده و شما باید مبنای آموزشی خود را مطابق و موافق آنها ارائه نمایید
    علی الاصول در چنین سیستم قالب بندی شده هیچ اندیشه و هیچ استعدادی ظهور نخواهد کرد و تمامی افکار و اندیشه ها در مسیر اهداف ایدئولوژی کانالیزه و هدایت میشود
    و در چنین سیستمی هیچگاه یک دانش آموز یا کودک و یا نوجوان تفکر انتقادی یا اندیشه پرسشگرانه و پرورش ذهن و روان را نمی آموزد بلکه بجای این اصول و قواعد , مشتی اراجیف و خزعبلات و شطحیات و رطب و یابس را از کودکی در اذهان آنها حقنه میکنند تا این فرد که می توانست تبدیل به یک اَبَرانسان شود تبدیل به یک انسان مطیع و برده و ربات و منفعل و سطحی و مبتذل و خنثی و کله قندی و بی خاصیت شود
    واینگونه است که در مسلخ نفع و توهم ، اندیشه ذبح و سلاخی میشود

     
  5. محمدپارسا بهرام (ققنوس) نوشته:

    داستان اول ؛

    روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد…
     
    او آکواریومی شیشه ای ساخت و با دیواری شیشه ای دو قسمت کرد . در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود .

    ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد… او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد ، اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد . همان دیوار شیشه ای که او را از غذای مورد علاقش جدا می‌کرد .

    بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد . او باور کرده بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن است .

    دانشمند شیشه وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد ؛ اما ماهی بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد . او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت و از گرسنگی مرد . می‌دانید چرا ؟

    آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت ، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار شیشه ای ساخته بود . یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود ؛ آن دیوار باور خودش بود . باورش به محدودیت . باورش به وجود دیوار . باورش به ناتوانی

    داستان دوم ؛

    داستان اعتماد به نفس ادیسون💡
      احتمالا شما هم بارها داستان‌هایی در مورد این شنیده‌اید که ادیسون نسبت به بقیه همکلاسی‌هایش بهره هوشی کمتری داشت و این حتی باعث اخراج شدنش از مدرسه شد. در ادامه داستانی نقل شده که به صورت جزئی‌تر این موضوع را توضیح می‌دهد:

    روزی ادیسون از مدرسه به خانه برگشت و مادرش را صدا زد. وقتی مادر سراغ او آمد، پسر یک نامه به دست مادر داد و گفت این را جناب مدیر برای شما فرستاده و گفته که حتما باید مادرت آن را بخواند. مادر وقتی آن را خواند اشک در چشمانش حلقه زد. ادیسون پرسید مادر چه اتفاقی افتاده؟ چه چیزی در نامه نوشته شده؟ مادر گفت:((اینجا نوشته بهره هوشی فرزند شما خیلی بیشتر از بقیه دانش آموزان است و متاسفانه ما توانایی تعلیم چنین شاگرد باهوشی را نداریم. پس ممنون می‌شویم از فردا او را به مدرسه نفرستاده و خودتان تعلیمش بدهید.)) ادیسون از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و به خودش افتخار کرد.

    سال‌ها از این ماجرا گذشت، ادیسون تبدیل به بزرگترین مخترع دوران خودش و تمام دورا‌ن‌ها شد و بیشتر از ۱ هزار اختراع را در کارنامه‌اش به ثبت رساند. بعد از مدتی که مادرش را از دست داد، به سراغ وسایل او رفت و در کمدش، یک نامه پیدا کرد. وقتی نامه را باز کرد متن نامه او را شگفت زده کرد؛ این همان نامه مدیر مدرسه بود:((پسرِ شما یک خنگ به تمام معناست، ما از فردا نمی‌توانیم او را به مدرسه راه بدهیم!))

    ادیسون بعد از خواندن این نامه ساعت‌های زیادی گریه کرد و در نهایت قلم برداشت و به سراغ دفتر خاطراتش رفت؛ او در آنجا نوشت: ((توماس ادیسون یک بچه خنگ بود که به دست یک مادر قهرمان تبدیل به نابغه قرن شد!))

     
    داستان سوم ؛

    نگران نباش، همیشه راهی هست!
    داستان های کوتاه روانشناسی
    پادشاه پیری در هندوستان، دستور داد مردی را به دار بیاویزند. همین که دادگاه تمام شد، مرد محکوم گفت: «اعلی حضرتا، شما مردی خردمندید و در مورد اوضاع رعایای خود کنجکاوید و همیشه می‌خواهید ببینید مردم چه می‌کنند. به خردمندان، مارگیران و مرتاضان احترام می‌گذارید. وقتی من کودک بودم، پدربزرگم به من آموخت که چگونه می‌توان اسب سفیدی را به پرواز درآورد. در این کشور کسی قادر نیست چنین کاری را انجام دهد؛ پس باید مرا زنده نگه دارید.»
    پادشاه پذیرفت و بی‌درنگ دستور داد اسب سفیدی بیاورند. مرد محکوم گفت: «باید دو سال در کنار این جانور باشم.»
    پادشاه گفت: «دو سال به تو فرصت می‌دهم؛ اما اگر بعد از دو سال، این اسب پرواز نکند، تو را به دار می‌آویزم.»
    مرد با اسب از قصر بیرون رفت و خوشحال بود که سرش هنوز روی تنش است. وقتی به خانه رسید دید خانواده‌اش همه سیاه پوشیده و به عزای او نشسته‌اند. مرد تمام ماجرا را برای آن‌ها تعریف کرد. خانواده وی بسیار متعجب شده و فریادزنان گفتند: «مگر عقلت را از دست داده‌ای؟! آیا تاکنون کسی در این خانه توانسته اسب‌ها را به پرواز در آورد؟!»
    مرد پاسخ داد: «نگران نباشید! اول این‌که تابه‌حال کسی سعی نکرده به اسبی یاد دهد پرواز کند، شاید هم یاد گرفت! دوم این‌که پادشاه خیلی پیر است و ممکن است تا دو سال دیگر بمیرد. سوم این‌‌که در این مدت ممکن است این حیوان بمیرد و من بتوانم دو سال دیگر وقت بگیرم تا به اسبی دیگر پرواز کردن را آموزش دهم! حالا تصور کنید اگر بنا به هر دلیلی، شورشی یا جنگی، این پادشاهی سرنگون شود، که چه بهتر! اگر هیچ‌یک از این اتفاق‌ها هم نیفتد، دست‌کم دو سال دیگر زندگی کرده‌ام و می‌توانم در این مدت هر کاری که دلم می‌خواهد، انجام دهم. فکر می‌کنید همین کم است؟»
    نگران نباش، همیشه راهی هست!

    ضمن تشکر از مقاله خوب و مفیدتون مقاله بیان شده به ترتیب سه داستان فوق را برام یاداوری کرد

    اینکه تا چه اندازه ای با مقاله مربوط باشه را نمیشه بیان کرد ولی صرفا باعث یاد اوری داستانها شد
    وبرداشتم از مقاله ناتوانی اکتسابی این بود که نحوه آموزش باعث میشه تا ؛

    دسته اول اگر راهی هم باشد آن را نبینن

    دسته دوم اگر راهی باشد آن را می بینند و در مسیر قرار میگیرن

    و دسته سوم اگر راهی هم نباشد سعی میکنن راهی بسازن

     
  6. ناشناس نوشته:

    ممنون.

     

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.