دلم گرفت خیلی
این مطلب را به خاطر پیکان خودم گذاشتم.
پیکانی که دوستش دارم و بزرگی اش را یک روز خواهم دید.
پیکانی که اگر در دوران جوانی پدربزرگم پنج تا منتقد خوب داشت
حالا مسیر اصفهان به شیراز و برعکس از دل روستای ما می گذشت و امروز ما شهرضا بودیم و شهرضا همان کومشه ی قدیم.
پیکانی که اگر در دوران جوانی پدرم پنج نفر دلسوز و منتقد و آدم نترس داشت
حالا مسیر نایین به اژیه و شهرضا و برعکس که از نیک آباد و محمدآباد می گذرد از دل پیکوم ما می گذشت.
پیکانی که اگر در دوران خیلی نزدیکتر؛ پنج نفر دلسوز و پایه داشت
امروز پایگاه ارتش پیکان اسمش پایگاه شهر نصرآباد نبود.
و مطمئن باشید فردا روزی همین بیابانی که من برای حفظ محیط زیستش کوشیده ام ؛اگر جای به درد بخوری بشود ،سهم کدام شهر یا روستای اطرافمان خواهد شد.
این پیکان همان هایی را می خواست که بخش جرقویه را از زیر مجموعه و بخش بودن شهرضا منتقل کرد به زیرنظر اصفهان بودن.
همان هایی که خودشان را به آتش کشیدند تا حرفشان را بر کرسی نشاندند و امروز جرقویه بخشی از خاک خود شهر اصفهان است نه شهرضا.
و این چقدر بدتر بود که ما امروز زیرنظر شهر کوچکی مثل شهرضا باشیم تا تحت پوشش دومین شهر بزرگ ایران شهر اصفهان.
این عکس ها را گذاشتم که بگویم ژاژ و تیک های پیکام هم برای من عزیز است؛وقتی که بدانم دارد به محیط زیست روستایم ظلم می شود و من چیزی نگفته باشم.
اینها را نوشتم که برای سالهای بعد چه ما باشیم و چه نباشیم؛
دوستان پیگیر باشند که هشدارهای لازم را حتما بدهند که اگر به کسی اعتراض کردیم
در جواب به ما نگوید ” مِگِه مال پووُتو
دلوم گوشه تَشُش به تون ”
و وقتی برایش دلایل قانع کننده بیاوری حق را به تو بدهد.
ما فقیریم؛ فقیر دانستن و این درد بزرگی ست.
که مطمئنا اگر آن دوست هم می دانست چنین کاری را نمی کرد ،همان طور که پس از حرف هایم از ادامه ی کارهای در دست اجرایش کوتاه آمد.
قسمت دوم مطلب :
حفظ محیط زیست و طبیعت روستای پیکان۲
عکسهایی نیز از کانالهای روستا ک قبلا نشر داده شده در ادامه تقدیم میشود تا فکری برای فرهنگ سازی این دست اقدامات داشته باشیم:
تت
بازدیدها: ۲۴۶
صادق کرمی پیکانی رو از دیر باز میشناسم.
و حرف دلش رو میشه تو این مطلبش به وضوح دید.
ما پیکومیا تو خیلی از مسایل اینجوریم…..تا کسی بیاد حرفی بزنه بجای پاسخ و دلیل منطقی بتوچه و مال پوتو و اینا رو میگیم.
تو کانال گعتند نطر بدید چجوری برهنگ سازی بشه…
ب نظرم باید مهربانی رواج پیدا کنه.
وقتی کسی با مهربانی و عطوفت رفتار کنه دلش نمیاد اتیش بزنه…
تش زدن بیخودی آره بده ولی ما میریم بیابون چی کتری بخوریم و حال و هوا عوض کنیم نمیشه ک زغال با خودمون ببریم خخخ پشت خلیپه اگر بری از بس آشغالا دور بیابون پخشه نمیشه نشست. حالا شما گیر دادی به تش زدن ۴ تا ژاژژ؟ عکسی هم ک گذاشتی معلومه خودتم روشن کردی.میبینی ک نمیشه تش روشن نکرد.
کسی مخالف بیابان رفتن و آتش زدن شما نیست.اما میتونید از پیکوم با خودتون چوب ببرید و آتش روشن کنیدـ.آخه این ژاژها به درد آتش زدن و چایی درست کردن نمی خورند.چون آتش و گرم کردنشان کمتر از دو سه دقیقه است و زود خاموش می شود.بعد گفتی اتش رو خودم روشن کردم، اگه به عکس دقت کنی اون همشهری داشت همینجور آتش میزد و میرفت جلو که اگه ولش میکردی تا یکی دوساعت بعدش کل بیابون رو به آتش میکشیدـ.در ادامه مطلب قبلی به عوارض و مشکلاتی که این آتش زدنها در پی دارد خواهیم پرداخت.
اقای کریمی هیچکس اتش زدن بی مهابا رو قبول نداره جز چندتا روانی.ولی بوی اتش بیابون یکی از لذتهای زندگیه.
حرفتون قبول دارم.ولی لااقل ژاژها رو بکنید و بعد آتش بزنید.این جوری ریشه گیاه نمی سوزه و دوباره سبز میشه.
عالیه
سلام و عرض ادب و احترام به تک تک دوستان عزیزمطلبی که دوستمون گذاشته حقیقتا مطلب با ارزشیه از این نظر که همین بوته های بظهر خشگی که در بیابان میبینیم هر ذره اش با وجودش بموقع میلینها ذره از خاکهایی که با طوفانها به داخل خانه ها و کوچه هایمان میآید راتثبیت میکند وضمن اینکه جلو کرد وغبارها گرفته میشود از طرفی دانه های جمع شده در کنارش با بارش باران به بوته های سبز و زیبای فراوانی تبدیل میشود که قطعا شما دوست بسیار عزیز هم راضی به نابودیش نخواهی بود زنده و پایدار باشید و همیشه درپنا خدای متعال سالم خنده رو و مهربان